جدول جو
جدول جو

معنی بی ز - جستجوی لغت در جدول جو

بی ز(زِ)
مخفف بی از. بدون . خالی از:
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برأی و عقل خود اندیشه کن.
مولوی.
بی ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر تا بآسمان.
مولوی.
چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل
نی کثیرستش ز نور و نی قلیل.
مولوی.
بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی.
مولوی.
بی ز دستی دستها بافد همی
جان جان سازد مصور آدمی.
مولوی.
بی ز ضدی ضد را نتوان نمود
و آن شه بی مثل را ضدی نبود.
مولوی.
بی ز مفتاح خدا این قرع باب
از هوا باشد نه از روی صواب.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی زحمت
تصویر بی زحمت
آسان، بی رنج، بی مشقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیز
تصویر بیز
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ)
هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است). (از تاج العروس) (منتهی الارب) : بیوز، هلاک شدن. فلان لاتبیز (صحیح: لاتتیز رمیته. تاج العروس) ، یعنی زنده نمی ماند شکار زخم خوردۀ او. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، منحرف شدن. (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زن، مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب. عزیب. اعزب. معزابه. (منتهی الارب) : عزوبه، بی زن و شوهر شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زر، بی پول. مفلس. محتاج.
- بی زرخرید، میسرشدۀ بدون خریدن. (ناظم الاطباء) ، نوباوه. (مهذب الاسماء)، ج، بکر. (منتهی الارب)، اول که از میوه رسد. (اقرب الموارد)، پیش رس. (ناظم الاطباء)، نوبر. بکیره. (یادداشت مؤلف) : نخله باکوره، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)، ج، بواکیر. (ناظم الاطباء)، میوۀ نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. (غیاث اللغات)، نخستین میوه که برسد. ناوباوه. (زمخشری)، میوۀ نو. میوۀ نوآورده: و با کورۀ عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 28)،
تو نو باکوره ای درباغ ایام
مقام گل نبینی با گلاب است.
(تاریخ طبرستان ج 1 ص 302)،
آن می که عصارۀ حیاتست
باکورۀ کوزه نباتست.
نظامی.
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوۀ پخته، باکوره نشد.
مولوی.
- باکورۀ حیات، کنایه از جوانی و فرزند هردو. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به مادۀ بعد و رجوع به بی ز شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیز. هلاک گردیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به بیز شود
لغت نامه دهخدا
ریشه بیزیدن و بیختن، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، مادۀ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر،
صفت مفعولی مرخم، بیزیده، بیخته،
صفت فاعلی مرخم، بیزنده، که بیزد، اما در این دو صورت اخیر همیشه بصورت مرکب بکاررود چنانکه در ترکیبات زیر: آردبیز، تنگ بیز، جلبیز، خاک بیز، شکربیز، عطربیز، عنبربیز، عبیربیز، غالیه بیز، کافوربیز، گردبیز، گرمه بیز، گل بیز، گلاب بیز، مشک بیز، موبیز، نرم بیز، نرمه بیز، زده، (برهان) (جهانگیری)، و رجوع به بیختن و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
درفش، (از برهان) (جهانگیری) (رشیدی)، آلت پینه دوزی، (یادداشت مؤلف)، آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن:
سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز،
خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ظاهراً از کلمه بیس و بوسس آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی زیان
تصویر بی زیان
بی ضرر، بی اذیت، بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زینهاری
تصویر بی زینهاری
بی پناهی، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زن
تصویر بی زن
مردی که زن ندارد بی همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیز
تصویر بیز
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زنی
تصویر بی زنی
زن نداشتن همسر نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زوال
تصویر بی زوال
همیشگی، باقی، جاوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زحمت
تصویر بی زحمت
سهل، آسان، بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوز
تصویر بیوز
هلاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زمان گرایی
تصویر بی زمان گرایی
آناکرونیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
ارمل، بی همسر، تنها، عزب، مجرد
متضاد: متاهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی زمانی
تصویر بی زمانی
Agelessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زمانه
تصویر بی زمانه
Agelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زمان
تصویر بی زمان
Timeless, Timelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زحمت
تصویر بی زحمت
Effortless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زبانی
تصویر بی زبانی
Speechlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
Unspeakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اخم
فرهنگ گویش مازندرانی
کنفگیاه کنف که از آن گونی، طناب و تور سازند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی زمانی
تصویر بی زمانی
вечность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی زمانه
تصویر بی زمانه
вечно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی زمان
تصویر بی زمان
безвременный , вневременно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی زحمت
تصویر بی زحمت
легкий
دیکشنری فارسی به روسی